آخرین مقالات

رهبری کارآمد؛ قابلیت کلیدی در موفقیت استارت‌آپ‌ها

رهبری کارآمد؛ قابلیت کلیدی در موفقیت استارت‌آپ‌ها

مقدمه

اگر در زندگی خود تجربه کارآفرینی داشته‌اید و یا علاقه‌مندید که در این زمینه خودی نشان دهید، در هر دو صورت باید به یکی از مهم‌ترین الزامات راه‌اندازی یک کسب‌وکار موفق توجه نمایید: «رهبری و مدیریت کسب‌وکار». اما منظور از رهبری موفق چیست؟ یک کارآفرین و بنیان‌گذار استارت‌آپی می‌بایست چه ویژگی‌هایی را در خود بپروراند؟ آیا منظور از رهبری، مدیریت بهینه نیروی انسانی است یا جنبه‌هایی به جز تیم کاری هم باید مورد توجه قرار گیرد؟

در نوشتار حاضر، سعی خواهد شد تا مهم‌ترین مهارت‌ها برای رهبری کارآمد کسب‌وکارهای نوپا معرفی شده و چگونگی رشد و توسعه این مهارت‌ها، مورد بررسی و تجزیه‌وتحلیل قرار گیرد.

 

چهار مهارت کلیدی برای مدیریت کارآمد استارت‌آپ

برای موفقیت استارت‌آپ، مجموعه‌ای از فاکتورها نیاز است. برخی از بنیان‌گذاران، زمان زیادی را صرف می‌کنند تا متوجه شوند که این عوامل دقیقاً چه چیزهایی هستند. بدیهی است که آن‌ها خواهان موفقیت هستند، اما زمانی که به دنبال پول می‌گردند و برای دستیابی به آن تلاش می‌کنند، تا حدود زیادی از مأموریت اولیه خود غافل می‌مانند. آن‌ها می‌خواهند که سریعاً رشد کنند و افزایش مقیاس داشته باشند و در عین حال، یک فرهنگ‌سازمانی عالی ایجاد نمایند.

بررسی هزاران استارت‌آپ موفق و شکست‌خورده، نشان می‌دهد که دسته‌های مختلفی از مدیرعامل‌ها وجود دارد:. برخی افرادی هستند که زود خسته می‌شوند و می‌خواهند شغلی جدید را تجربه نمایند و به همین دلیل هم، به صورت مداوم شغل خود را رها می‌کنند. برخی دیگر هم افرادی هستند که مستقیماً پس از گرفتن مدارک تحصیلی، می‌خواهند استارت‌آپ خود را داشته باشند. هر دو این گروه‌ها، با موضوعاتی مانند تیم‌سازی و عواملی که باعث هماهنگی یک گروه می‌شود، مشکلات اساسی دارند. این در  حالی است که در ابتدای مسیر، همه آن‌ها متصورند که رهبری در این زمینه‌ها آنچنان هم دشوار نیست. با وجود این تصویر اشتباه که در ذهن بسیاری از مدیرعاملان و بنیان‌گذاران استارت‌آپی شکل می‌گیرد، مدیریت یک گروه و تضمین راضی بودن همه افراد حاضر در آن، کار ساده‌ای نیست. اما این ساده نبودن، به منزله یک امر نشدنی و ناامیدی و توقف کار نیز نیست. روش‌هایی وجود دارد که به شما کمک می‌کند تا در این زمینه رشد کنید. این روش‌ها، موجب می‌شوند تا به‌عنوان یک مؤسس استارت‌آپی، در سازمان خود تأثیرگذار بوده و به رهبرانی فراموش‌نشدنی بدل شوید.

1-     تمرکز بر ارزش‌ها: ارزش‌آفرینی برای مشتریان و ذینفعان، باعث می‌شود تا نسبت به زمانی که به دنبال ارتقای جایگاه شرکت خود هستید، سریع‌تر و بهتر رشد کنید. این مسئله در مورد تیم کاری هم صدق می‌کند. اغلب افراد نمی‌خواهند مرتب با پیشنهاد ارتقای شغلی مواجه شوند. آن‌ها چیزی می‌خواهند که آگاهی بیشتری برای آن‌ها و کاری که انجام می‌دهند، فراهم سازد. یک ویژگی مشترک بسیاری از کارآفرینان این است که وقتی برای اولین بار کسب‌وکار خود را شروع کرده‌اند، صرفاً به خاطر پول نبوده است. آن‌ها به شدت مشتاق این هستند که مخاطب هدف خود را به خریداران مشتاق و افرادی که به آن‌ها شدیداً باور دارند، تبدیل نمایند. به‌عنوان یک رهبر، هدف نهایی شما این است که بهترین ارزش‌آفرین برای هر چیزی باشید که بر روی آن دست می‌گذارید، خواه یک محصول جدید باشد و خواه یک تیم کاری متشکل از افراد دانشی و خلاق.

2-     گروه خود را وادار کنید که متفاوت فکر کنند: همه ما کارهای مختلفی در مسیر شغلی خود انجام داده‌ایم؛ اما برای رهبری یک گروه، باید بدانید که دقیقاً چه کاری باید انجام شود. این مسئله، مستلزم عدم افراط در کنترل تیم کاری، اعتماد به آن‌ها و به یک معنا، کنار رفتن از سر راه آن‌ها است. فرض کنید که در یک استارت‌آپ مشغول کار شده‌اید و رئیستان به‌طور مداوم شما را دنبال می‌کند. این کار باعث می‌شود کمی عصبی شده و عملاً راضی کردن وی جایگزین کار اصلی شما شود. بدیهی است که خلاقیتتان کاهش یافته و با تفکر محدود، اجازه کارهای فوق‌العاده از شما سلب گردد. شما به‌عنوان یک رهبر کسب‌وکار، نباید اجازه دهید این اتفاق بیفتد؛ چرا که با این متد رفتاری، یک نیروی فاقد خلاقیت و بله قربان گو خواهید داشت و یا این‌که وی را به دلیل ترک کسب‌وکار از دست خواهید داد. استارت‌آپ‌ها باید خط‌مشی انعطاف‌پذیرتری پیرامون تیم کاری خود داشته باشند و آنگاه نظاره‌گر موفقیت خود خواهند بود.

3-     گوش بدهید و به شکلی پویا سؤال بپرسید: مهارت گوش دادن و دریافت بازخورد از اطرافیان، به‌ویژه تیم کاری، بسیار مهم است. هنر گوش دادن، این حس را به افراد می‌دهد که شما به آنچه آن‌ها می‌گویند، اهمیت می‌دهید. اگر می‌خواهید رابطه‌ای کارآمد با دیگران برقرار کنید، اول از همه باید یاد بگیرید که چگونه گوش بدهید و سؤال کنید. با گوش دادن عمیق، بر داده‌هایی که به شما می‌رسد کاملاً تمرکز کنید و سعی کنید که سؤالاتی دقیق و هدفمند بپرسید. این مسئله، منجر به ایجاد محیط تیمی شاد در کسب‌وکارتان خواهد شد.

4-     روحیه کارآفرینی را در کسب‌وکارتان ترویج کنید: روحیه کارآفرینی را آبی در نظر بگیرید که باعث رشد گیاهان می‌شود. داشتن یک روحیه کارآفرینی، به این معنا است که شما بهترین منافع کسب‌وکار خود را دائماً در ذهن دارید. شما با اعتمادبه‌نفس رفتار می‌کنید و می‌دانید که موفقیت شرکت، مساوی با موفقیت شما است. ما همه می‌خواهیم بخشی از چیزی بزرگ‌تر از خود باشیم و به همین علت است که اساساً همه ما کارآفرین هستیم. شرکت‌هایی که این روحیه را پرورش می‌دهند، احتمال موفقیت بیشتری دارند؛ زیرا گروه کاملاً باانگیزه‌ای دارند که به‌پیش راندن کسب‌وکار متعهد است.

دقت کنید که ایجاد یک تیم کاری قدرتمند و خلاق، تقویت فرهنگ‌سازمانی مطلوب و تبدیل‌ شدن به یک رهبر ارزش‌آفرین و تأثیرگذار، کار بسیار دشواری است، اما ارزشش را دارد. این موارد می‌تواند کسب‌وکار استارت‌آپی شما را به موفقیت‌های غیر قابل‌تصوری برساند.

 

نکته‌هایی کاربردی برای رشد یک رهبر کسب‌وکار

در بنیادی‌ترین سطح، یک رهبر فردی است که دیگران را به سمت اهداف از پیش تعیین شده هدایت می‌کند. در گذشته، رهبر کسب‌وکار فردی در نظر گرفته می‌شد که با «منطق، پاداش و اعمال قوانین و دستورالعمل‌ها»، کسب‌وکار را به شکلی کارآمد  مدیریت می‌کرد. از دیدگاه تاریخی، رهبر فردی است با قدرت کنترل و فرماندهی که نقشی مهم در صدور دستورالعمل‌ها و اعمال آن‌ها دارد.

با تغییر زمان، نقش رهبر نیز دستخوش تغییر شده است. امروزه یک رهبر کسب‌وکار، بر شناسایی و توسعه استعدادها تمرکز داشته و در عین حال، تلاش می‌کند که محیطی سالم برای افراد ایجاد نموده تا بتوانند استعدادها و مهارت‌های خود را برای رسیدن به اهداف تعیین شده بکار گیرند. ایجاد این محیط کاری کارآمد، نیازمند این است که رهبر بر تزریق و اعمال ارزش‌های اصلی، مدل‌سازی رفتارهای مناسب و افزایش حس مسئولیت‌پذیری در تیم‌های کاری تمرکز نماید.

در فضای رقابتی فعلی، رهبر کسب‌وکار در وسط میدان است، حمایت‌های لازم را ارائه می‌کند و به جای هدایت دستوری و از بالا به پایین تیم کاری، تنها سمت‌وسوی مناسب را به آن‌ها نشان می‌دهد.

یک نکته بسیار مهم در موفقیت یک رهبر کسب‌وکار، درک چشم‌انداز است. چشم‌انداز، یک وضعیت ایده‌آل برای آینده یا مقصد آتی است که عملاً مسیر اهداف و فعالیت‌های سازمانی را چه از منظر افراد و چه از منظر خود سازمان، مشخص می‌سازد. این چشم‌انداز، بر موفقیت در بازارهای مشخص، نمایان بودن به‌عنوان یک شرکت برجسته در بازار یا نزد مشتری و یا تلاش برای تبدیل‌شدن به  نوآورترین شرکت در صنعت تمرکز دارد. رهبر تجاری، باید با توجه به چشم‌انداز، مقصد و منظور خود را در اذهان کارمندان دیکته نماید. یک چشم‌انداز روشن و قوی، مایه دلگرمی افراد بوده و به آن‌ها کمک می‌کند تا سرمایه‌گذاری و پیشرفت را در اولویت خود قرار دهند.

لازمه کلیدی دیگر، نقش استراتژی در رهبری کسب‌وکار است. استراتژی مجموعه اقداماتی است که در تلاش  به سمت رسیدن به یک چشم‌انداز، سازمان‌دهی می‌شود. رهبران می‌بایست برای همکاری و تعامل با کارمندان، مشتریان، شرکا، تأمین‌کنندگان و ذی‌نفعان، استراتژی‌های لازم را تعریف، اعمال و اجرا نموده تا کسب‌وکار به موفقیت در تجاری‌سازی ایده و عرضه محصول نهایی به بازار دست یابد. امروزه، کار بر روی استراتژی، یک فرآیند مستمر است که مجموعه گسترده‌ای از افراد را در برمی‌گیرد و به نوعی می‌توان گفت که یک استراتژی خوب و موفق، بر آزمون و خطا، دریافت بازخورد و یادگیری تمرکز دارد. یک رهبر استارت‌آپی، باید استراتژی مناسب را تدوین نموده و آن را بر مبنای بازخوردهای دریافت شده، اصلاح و بهبود نماید.

نقش اصلی یک رهبر کسب‌وکار، هدایت گروه از یک مقصد به مقصد دیگر به شکلی ایمن است. برای این کار، رهبران باید:

  • اعتمادسازی کنند؛
  • مسیر پیش رو را به صورت شفاف ارائه نمایند؛
  • مسئولیت اعضای تیم و نتایجی که به دست می‌آورند را بپذیرند (مخصوصاً اشتباهات و شکست‌ها)؛
  • یک فرآیند اصلاح استراتژی مستمر را هدایت کنند؛
  • استعدادها را پرورش دهند؛
  • تصمیم‌گیری‌ها را هدایت کنند؛
  • آموزش دهند؛
  • مسئولیت‌ها را به اعضای تیم تفویض کنند؛
  • ارزش‌های اصلی کسب‌وکار را ایجاد نموده و از آن‌ها حمایت کنند؛
  • ارتباطات شفافی داشته باشند.

در اینجا این سؤال پیش می‌آید که چگونه می‌توان در نقش یک رهبر کسب‌وکار، پیشرفت کرد. اگر چه برخی از افراد به صورت ذاتی در برقراری رابطه قوی هستند و تفکر استراتژیک به عنوان یک توانمندی به حساب می‌آید، اما رهبران موفق، اغلب یک رهبر به دنیا نیامده‌اند. تبدیل شدن به  یک رهبر، مستلزم زمان و تجربه است و عموماً شامل مرتکب شدن به اشتباهات فراوان است. کتابخانه‌ها پر از کتاب‌هایی در مورد رهبری است، اما تنها روشی که با استفاده از آن واقعاً می‌توان رهبری را یاد گرفت، انجام این کار است. البته برنامه‌های آموزشی، کتاب‌ها و موارد دیگر می‌توانند ابزارهای پشتیبان ارزشمندی باشند، اما یادگیری رهبری فعالیتی است که باید در تماس کامل با افراد آن را فرا گرفت.

فعالیت‌هایی که می‌تواند در کسب تجربه و افزایش مهارت‌های رهبری مفید واقع شوند، عبارت است از:

  • داوطلب بودن برای رهبری تیم‌های حل مسئله در محیط کار
  • فعالیت به‌عنوان مدیر پروژه
  • مشارکت در فرصت‌های رهبری داوطلبانه خارج از محیط کار، مانند مدارس محلی، نهادهای مردمی یا مذهبی
  • درخواست از رئیس خود برای دادن فرصت هدایت یا رهبری طرح‌ها و پروژه‌ها

همان‌طور که در نظارت بر کار دیگران تجربه کسب می‌کنید، با چالش‌ها، ابهامات و پیچیدگی‌های زیادی نیز مواجه می‌شوید. اگر فعالیت‌های مرتبط با مدیریت کسب‌وکار را همچون یک حرکت رو به بیرون در مجموعه‌ای از دوایر هم‌مرکز تعریف کنیم، فعالیت‌های رهبری در مرکز و به‌عنوان چالش‌برانگیزترین کار مدیریت ارشد سازمان به حساب می‌آید که توسعه و استراتژی سازمانی، در حلقه‌های کناری آن قرار دارند. اگر خود را یک رهبر کسب‌وکار می‌دانید، در انتظار چالش‌هایی باشید که شما را فراتر از نواحی شناخته شده، به سمت مسائل جدید و به شدت پیچیده می‌برد. برای مثال، رهبران بزرگ تأثیری قابل‌توجه بر افرادی که با آن‌ها مواجه می‌شوند، دارند. آن‌ها برای حصول دستاوردهای بزرگ، انگیزه دارند و این کار را با هدایت، به چالش کشیدن و پشتیبانی از دیگران انجام می‌دهند؛ کاری که بسیار چالش‌برانگیز و گاهی اوقات، مشکل‌آفرین است.

 

آداب معاشرت و هوش اجتماعی؛ فاکتورهای کلیدی یک رهبر کسب‌وکار

مدیران کسب‌وکار، هر روز تصمیماتی بزرگ و کوچک، مثبت و منفی می‌گیرند. همه این تصمیمات، بر کارمندان، مشتریان، سهام‌داران، گروه‌ها و حتی جامعه تأثیر می‌گذارد. برای این‌که در اتخاذ این تصمیمات همه جوانب را در نظر بگیریم، باید ویژگی‌های ضروری یک رهبر را داشته باشیم.

رهبران موفق باید توانمندی‌های سه‌گانه رهبری، یعنی «IQ+EQ+DQ» را دارا باشند. به عبارت دیگر، آن‌ها باید ترکیبی از دو ویژگی نام‌آشنای «هوش عاطفی» و «عقل و خرد» و ویژگی سومی که باید بیشتر شناخته شود را داشته باشند. «Decency Quotient» یا «DQ»، به رفتارهای مطابق با معیارهای پذیرفته شده اخلاقی و اجتماعی اشاره دارد. به عبارت دیگر، یک رهبر در برخورد با دیگران و به‌ویژه کارمندانش، می‌بایست آداب معاشرت را همراه با پرورش حس خلاقیت، انگیزه و تعهد افراد ترکیب نموده و رعایت نماید. یکی از پارامترهای کلیدی در ارزیابی طرح‌های ورودی به برنامه «نانومچ»، مسئله تعامل و انگیزه در تیم کاری است که کاملاً با این ویژگی همخوانی دارد.

توانمندی در کسب‌وکار، امری ضروری و غیرقابل چشم‌پوشی است. خرد که در اینجا به آن ضریب هوشی می‌گوییم، ویژگی مهمی است که عموماً با رهبری موفق کسب‌وکار رابطه‌ای غیرقابل گسستن دارد. ما در مورد امتیاز یک آزمون ضریب هوشی صحبت نمی‌کنیم، بلکه در مورد ایده گسترده توانمندی کسب‌وکار و درک نحوه موفق بودن آن در فضای به شدت رقابتی حال حاضر بحث می‌کنیم.

همچنین اغلب رهبران با مفهوم «EQ» آشنا هستند. نوعی خودآگاهی از عواطف خود و دیگران که بالا بودن آن به معنای توانایی مدیر در درک احساسات افراد و چگونگی برخورد با آن‌ها در مواقع مختلف است. هوش هیجانی یا عاطفی، با همدردی، مهربانی و صداقت معادل نیست. مردم می‌توانند هوش عاطفی داشته باشند و حتی آن را برای بهره‌گیری از دیگران برای منفعت شخصی استفاده کنند. به عبارت دیگر، هوش عاطفی همیشه به معنای انجام دادن کار درست نیست.

«DQ» چیزی فراتر از هوش عاطفی است. این مفهوم بر فردی دلالت دارد که نه تنها با کارمندان و همکاران خود احساس همدلی می‌کند، بلکه تمایل واقعی برای توجه به آن‌ها دارد. «DQ» به معنای خواستن چیزی مثبت برای هر کس در محیط کار و تضمین این مسئله است که هر فردی مورد احترام قرار می‌گیرد و برای سازمان، ارزشمند است.

«Ajay Banga»، مدیرعامل شرکت «Mastercard»، یکی از اولین افرادی بود که در مورد «DQ» صحبت کرد: «ضریب هوشی واقعاً مهم است. هوش عاطفی هم همین‌طور. اما چیزی که واقعاً برای من اهمیت دارد، ضریب آداب معاشرت است. اگر بتوانید ضریب آداب معاشرت خود را در کار روزمره خود دخیل کنید، کسب‌وکارتان برای مردم بسیار جالب خواهد شد و افراد از حضور در کسب‌وکار شما و فعالیت در آن لذت می‌برند.»

متأسفانه، مثال‌های زیادی از کسب‌وکارهایی داشته‌ایم که با نبود «DQ»، با شکست مواجه شده‌اند. رکود بزرگ سال 2008، مثال خوبی از این مورد است. ده سال بعد، کسب‌وکارهای مختلف (مخصوصاً در حوزه مالی)، هنوز در تلاش هستند تا اعتماد عمومی به خود را بازیابی نمایند. جامعه به این باور رسیده بودد که صنعت پیش روی آن‌ها، حریص، خویش‌فرما و متمرکز بر سود و زیان و با قربانی کردن اهداف والاتر است. بررسی‌ها پیرامون اعتماد عمومی به کسب‌وکارها نشان می‌دهد که در سال 2019 میلادی، نهادهای ارائه‌دهنده خدمات مالی، کمتر از بقیه نهادها مورد اعتماد قرار گرفته‌اند و تنها 57 درصد از مردم به آن‌ها اعتماد دارند. البته در طی یک سال گذشته، این میزان 2 درصد افزایش یافته است که تا حدودی به این خاطر است که رهبران کسب‌وکار، به درک فرهنگی مشکلات در صنایع مالی و مواردی که به بهبود وضعیت رکود آن‌ها کمک می‌کند، توجه نشان داده‌اند.

مثال‌های دیگری نیز از رهبرانی که «DQ» را برای موفقیت کسب‌وکار خود بکار می‌گیرند، وجود دارد. اخیراً در مراسمی با حضور «Brian Moynihan» مدیرعامل «Bank of America»، گفتگویی پیرامون این قضیه در گرفت. سؤالی از وی پرسیده شد مبنی بر این‌که شما بیش از صد هزار نفر از کارکنان خود را تعدیل کرده‌اید، بدون آن‌که هیچ اعتراض عمومی قابل‌توجهی رخ دهد. وی توضیح داد که فناوری‌های جدید چگونه صنعت بانکداری را تغییر داده است. این نوآوری‌ها، کاهش نیروی کار را گریزناپذیر کرده است، چرا که مشتریان کارها را بیشتر به صورت آنلاین و با تعاملات انسانی کمتر انجام می‌دهند. برایان و همکارانش، تصمیم گرفتند که تعدیل نفرات (چه به دلیل بازنشستگی کارمندان یا صرفاً اخراج کارکنان برای پیدا کردن شغلی جدید)، در فضایی کاملاً دوستانه صورت گیرد. عدم جابه‌جایی‌های متعدد در مسیر شغلی کارکنان، تنوع‌بخشی به وظایف و طراحی مجدد کار برای نیازهای عملیاتی متغیر، موجب شد تا رضایت کارکنان به‌طور کامل جلب شده و در مقابل، صرفه‌جویی در هزینه‌ها باعث شد تا این بانک قادر به افزایش پاداش خاتمه خدمت، برای کارمندانی باشد که سال‌ها در این شرکت کار کرده بودند. امکان افزایش برنامه‌های کمک در یافتن شغل جدید و تقویت مزایای کارمندان مانند مرخصی زایمان، مرخصی فوت نزدیکان، حمایت‌های مشاوره‌ای و آموزشی و ... موجب شد تا اعتراض‌ها به کمترین حد ممکن تقلیل یابد. به نظر می‌رسد که برایان و سایر تصمیم گیران این مسئله، «DQ» را به بهترین نحو ممکن رعایت نموده‌اند. کارمندان و مشتریان این بانک، حتی در زمان بغرنج کاهش نیروی کار؛ احساس حمایت و مورد توجه قرار داشتن کردند. چیزهایی مثل از دست دادن شغل که موجب بی‌اعتمادی می‌شود، به شکلی انسانی‌تر کنترل شد و در نتیجه، کسب‌وکار موفق به صرفه‌جویی در هزینه‌ها و ارائه خدمات بهتر به مابقی کارمندان گردید.

ما به عصری وارد می‌شویم که احتمال بی‌اعتمادی افزایش یافته است. نوآوری‌های فناورانه و خودکارسازی موجب تغییرات مداوم در ماهیت کارها شده است. در عوض این‌که اجازه دهیم این تغییرات ما را در هم بشکنند، می‌توانیم با استفاده از «DQ»، بدون دلخور کردن افرادی که کنار گذاشته می‌شوند، روشی‌هایی برای پیش رفتن پیدا کنیم. وقتی رهبرانی که تحت تأثیر آداب معاشرت هستند، نوآوری انجام می‌دهند، تنها چیزی که حاصل می‌شود را در نظر نمی‌گیرند؛ بلکه آن‌ها چیزهایی که ممکن است نابود شوند را هم لحاظ می‌کنند. در صورتی که کسب‌وکارها و رهبران آن به چنین مواردی توجه بیشتری نشان دهند، می‌توانند به نیروی التیام بخشی تبدیل شوند که دنیای ما به شدت به آن نیازمند است. بازسازی اعتمادی که شرکت‌ها در نزد کارمندان و مشتریان خود از دست داده‌اند، از مهم‌ترین نتایج چنین فرآیندی است.

 

مراجع: «The Balance Careers»، «Forbes» و «Harvard Business Review»

هنوز نظری وارد نشده است!

نظر خود را ارسال نمایید

پست الکترونیکی شما انتشار پیدا نمی کند.