آخرین مقالات

گفتگو با « ایوان اشپیگل»؛ مدیرعامل «Snapchat»

گفتگو با « ایوان اشپیگل»؛ مدیرعامل «Snapchat»

ایوان اشپیگل «Evan Spiegel»، مؤسس و مدیرعامل «اسنپ‌»، یکی از کارآفرین‌های مشتاق و جسور در حوزه‌های فناورانه بوده که از جوان‌ترین میلیاردرهای حال حاضر جهان به حساب می‌آید. وی «اسنپ‌چت» (شرکت اسنپ) را زمانی که دانشجوی طراحی محصول در دانشگاه استنفورد بود، تأسیس نمود. در این مصاحبه، دیدگاه‌های ایوان پیرامون آنچه موجب موفقیتش شده و این‌که جوانان برای موفقیت در فعالیت‌های کارآفرینانه، باید چه کنند را، می‌خوانیم.

 

چگونه به کارآفرینی و استارت‌آپ‌های حوزه فناوری علاقه‌مند شدید؟

من در دانشگاه، واقعاً خوش‌شانس بود. در سال دوم تحصیل در استنفورد، اجازه حضور در کلاس «کارآفرینی و سرمایه خطرپذیر» در دانشکده کسب‌وکار را پیدا کردم. به‌عنوان بخشی از این کلاس، برخی از بهترین کارآفرینان و مدیرعامل‌ها به کلاس می‌آمدند و صحبت می‌کردند. از آنجایی که به صورت مستمع آزاد در کلاس‌ها شرکت می‌کردم، بنا به دلایلی، صندلی من درست در کنار صندلی سخنران قرار داشت. بنابراین، وقتی این افراد فوق‌العاده برای سخنرانی و صحبت کردن به کلاس می‌آمدند، من کنار آن‌ها می‌نشستم. یک روز، «اسکات کوک»، مدیرعامل «Intuit» به کلاس آمد و طی گفتگوهای کلاسی، ما با هم اتفاق‌نظر داشتیم. صحبت ما پس از کلاس ادامه یافت و من از او خواستم کاری در شرکتش به من بدهد. وی در پاسخ گفت: «باشه، باشه.» و کاری در یک گروه واقعاً کوچک (به‌طور دقیق، سه نفره) به من داد. ما اپلیکیشن‌های متن محور برای کاربران در هند تولید می‌کردیم. فقط سه نفر بودیم و می‌توانستیم کارهای زیادی انجام دهیم. در آن شرکت نشسته بودم و داشتم فکر می‌کردم: «من در یک گروه سه‌نفره هستم و می‌توانیم محصولات قابل‌توجهی تولید کنیم و در عرض 6 تا 9 ماه، آن‌ها را عرضه کنیم؛ چرا این کار را در یک شرکت بزرگ انجام ندهم؟»

در آن زمان، تصمیم گرفتم تا با دوستم «بابی» که بر روی پروژه‌های متفاوتی کار می‌کرد، همکاری را آغاز کنم. نقطه شروع کار ما، آنجا بود.

 

آیا تحصیل در دانشگاه استنفورد یا فعالیت در دره سیلیکون، در شروع مسیرتان تأثیرگذار بود؟

وقتی صحبت از تغذیه استارت‌آپ‌های حوزه فناوری باشد، «دره سیلیکون» و «دانشگاه استنفورد»، ذهنیتی بسیار متفاوت نسبت به بقیه جاها داشته و منحصربه‌فرد عمل می‌کنند. مهم‌ترین دلیل این امر، مدل مالی بسیار متفاوت آن‌ها است. در دره سیلیکون، کل سرمایه‌گذارانی که حضور داشته و شما با آن‌ها ملاقات می‌کنید، تلاش می‌کنند تا یک بازگشت سرمایه 1000 برابری را به دست آورند و می‌دانند هر سرمایه‌گذاری دیگری، با شکست مواجه می‌شود. بنابراین هر کسی روی ایده‌ها و مفاهیم بزرگ کار می‌کند و تمایل دارد تا برای مدتی طولانی، پول زیادی صرف نموده و از دست بدهد؛ تا این‌که ایده‌ای واقعی و منحصربه‌فرد، توجهات را به خود جلب نماید. از این رو، فکر می‌کنم دره سیلیکون و دانشگاه استنفورد با بقیه متفاوت هستند، چرا که مدل‌های اقتصادی متفاوتی دارند.

وقتی به سراغ مراکز آموزشی مختلف در بخش‌های مختلف کشور رفتم، متوجه شدم که افراد زیادی بر سودآوری بسیار سریع تمرکز داشته و مقیاس کسب‌وکار چندان برای آن‌ها اهمیتی ندارد. در دره سیلیکون، مردم بر روی این مسئله تمرکز دارند: آیا کسب‌وکاری ایجاد می‌کنید که می‌تواند بسیار بزرگ باشد؟

 

وقتی بر روی ایده اولیه اسنپ‌چت کار می‌کردید، انتظار داشتید به چنین شرکت بزرگی تبدیل شود؟

پیش از آن‌که به سراغ اسنپ‌چت برویم، ما چیزی را طراحی کردیم که «سال اولی آینده» یا «Future Freshman» نام داشت و به نوجوانان برای ورود به دانشگاه کمک می‌کرد. این طرح، کاملاً به شکست انجامید. ما یک سال و نیم روی این ایده کار می‌کردیم و در نهایت، شکست نصیب ما شد. برادر بابی و خواهر کوچک‌تر من، قصد رفتن به دانشگاه را داشتند، اما هیچ‌کدام از طرح ما استفاده نکردند. فاجعه‌بار بود. ما وقت زیادی را صرف کردیم و تقریباً 24 ساعته مشغول کار بر روی این پروژه بودیم. با وجود تلاش بسیار زیادی که صرف کردیم، هیچ کسی از آن استفاده نکرد. تجربه جالب و در عین حال، آگاهی بخشی برای ما بود؛ چرا که بعد از آن، در عوض این‌که نرم‌افزاری به پیچیدگی و پیشرفتگی آن را هدف قرار دهیم، تصمیم گرفتیم تا با یک مفهوم ساده شروع کنیم. آن را بسازیم و ببینیم استقبال از آن چگونه است و اگر خوب بود، آن را ارتقاء دهیم.

ما چند پروژه کوچک دیگر، از جمله اسنپ‌چت که در آن زمان «Picaboo» نام داشت را امتحان کردیم؛ اما نمی‌دانستیم آیا مردم از آن‌ها استفاده می‌کنند یا خیر. فکر می‌کردیم که ایده قانع‌کننده است، زیرا ایده اولیه بابی این بود که اگر مردم را وادار کنیم که در عوض هفته‌ای یک‌بار یا ماهی یک‌بار، روزی ده مرتبه از دوربین خود استفاده کنند، می‌توانیم کسب‌وکار بزرگ و منحصربه‌فردی ایجاد کنیم. وقتی مردم از نمونه اولیه و بسیار ساده ما استقبال کردند، تلاش کردیم آن را ارتقاء دهیم. مهم‌ترین مسئله برای یک کسب‌وکار، به‌طور خاص این است که صرفاً یک‌قدم جلوتر از دیگران بردارید و درگیر این نباشید که من اول از همه می‌خواهم پول زیادی به دست بیاورم یا می‌خواهم یک کسب‌وکار عالی را اول از همه نشان دهم یا اول از همه می‌خواهم یک گروه بزرگ بسازم. اولین و مهم‌ترین مرحله، خدمت‌رسانی مناسب به مشتری است.

 

چگونه با دیگر مؤسسان آشنا شدید؟

بابی در نزدیکی من زندگی می‌کرد و برادر بزرگ‌ترم، بهترین دوست بابی بود ( او دو سال از من بزرگ‌تر بود). بنابراین به این شکل همدیگر را می‌شناختیم و توانستیم با هم این کار را انجام دهیم. من کار طراحی گرافیک زیادی انجام می‌دادم. استنفورد صحنه هنری خیلی خوب یا برنامه هنری خوبی ندارد. مهندس کامپیوتر زیاد هست؛ اما افرادی که طراحی بلد باشند، زیاد نیستند. در دبیرستان طراحی کردن را یاد گرفتم. بنابراین افراد زیادی سراغ من می‌آمدند و می‌گفتند: «من می‌خواهم یک وب‌سایت برایم بسازی یا من می‌خواهم یک تی‌شرت برایم طراحی کنی». بابی علوم کامپیوتر و ریاضی خوانده بود. بابی واقعاً باهوش بود و من او را تحسین می‌کردم. از صحبت با یکدیگر لذت می‌بردیم و فکر می‌کنم از این‌که قابلیت طراحی داشتم، خوشحال بود. ترکیب شدن ما به‌عنوان یک تیم، کاملاً طبیعی بود؛ من می‌توانستم کار طراحی را انجام دهم و او کار مهندسی را انجام می‌داد.

 

چگونه در دبیرستان به طراحی علاقه‌مند شدی؟

جالب است، زیرا اولین چیزی که من در ابتدای تحصیلاتم (مدرسه راهنمایی) به آن علاقه‌مند شدم، کامپیوتر بود. من کامپیوتر مخصوص خودم را ساختم و اولین اقدام منطقی من پس از این‌که این کامپیوتر را راه انداختم، کار کردن با فتوشاپ بود. من واقعاً از این کار لذت می‌بردم. در دوران دبیرستان، به چند کلاس طراحی گرافیک رفتم و در روزنامه مدرسه شروع به کار کردم. درست پس از هیجان اولیه نسبت به کامپیوتر، به طراحی علاقه‌مند شدم.

 

آیا هنوز مشغول طراحی برای اسنپ‌چت هستی؟

قسمت طراحی، بخش مورد علاقه شغل من است. من دو یا سه روز از هفته را مشغول آن هستم و بقیه روزها، کارهای نسبتاً حوصله‌سر‌بر انجام می‌دهم.

 

روز کاری معمول شما به چه صورت است؟

واقعاً به روزش بستگی دارد. من خیلی زود از خواب بیدار می‌شوم؛ زیرا زمان ایده‌آل من، زمانی است که هنوز بقیه مردم کامل از خواب بیدار نشده‌اند. بین ساعت 5 تا 7 صبح، وقت خود را صرف کارهایی که دوست دارم، می‌کنم. فرقی نمی‌کند که از کارم پیش باشم یا خیر. سپس، یک روز کاملاً شلوغ آغاز شده که بخش زیادی از آن، به برگزاری جلسات با مدیران شرکت می‌گذرد. 2 تا 3 روز در هفته را در استودیوی طراحی کار می‌کنم که معمولاً چندین ساعت به طول می‌انجامد. بخش جالب ماجرا برای من، همین قسمت است.

 

آیا در دوران دبیرستان هم قصد داشتی یک کارآفرین شوی؟

کاری که در دبیرستان انجام دادم و من را به‌جایی که الآن هستم رساند، این بود که تقریباً در مورد هر چیزی کنجکاو بودم. من از افراد درخواست می‌کردم تا به من کار بدهند؛ بنابراین در دبیرستان، از فردی که در زمینه بازاریابی نوشیدنی «رد بول» کار می‌کرد، درخواست کردم تا برایش کار کنم. در اصل گفتم: «من هر کاری که نیاز داری انجام می‌دهم، فقط به من اطلاع بده. لطفاً». در نهایت، پس از یکی دو ماه پاسخ داد: «خب، می‌توانی کارآموز من باشی». چند روز در هفته پس از مدرسه برای او کار می‌کردم و هر کاری نیاز بود، انجام می‌دادم. سپس در یک تابستان، با طرح مجدد این جمله که «من هر کاری که نیاز داشته باشید، انجام می‌دهم»، شغل شناسایی کامپیوتری داروها را یافتم. بسیار حوصله سر بر بود. من کل طول روز، برنامه‌های کامپیوتری اجرا می‌کردم تا داروهای جدید کشف کنم.

برای من، مهم‌ترین بخش ماجرا، کنجکاو بودن و یادگیری از افراد باهوش‌تر از خودم بود. اولین چیزی که به رشد من کمک کرد، دسترسی به افراد باهوش و دست و دل‌بازی آن‌ها در آموزش بود که توانست به من یاد دهد که چگونه به یک رهبر بهتر تبدیل شوم.

 

نظر شما در مورد شبکه‌سازی چیست؟

به نظرم شبکه‌سازی خیلی کارآمد نیست، همان‌طور که ملاقات با افراد خیلی مفید نیست. من یکی از این دو کار را انجام می‌دهم: 1) اگر فردی که واقعاً تحسین می‌کنم را بیابم، در ابتدا از او می‌خواهم برایش رایگان کار کنم و من هر کاری که آن‌ها می‌خواهند را انجام می‌دهم تا از آن‌ها یاد بگیرم. 2) الآن افراد بسیار باهوشی را می‌شناسم و وقتی به سؤال یا مشکلی برمی‌خورم، به سراغ آن‌ها می‌روم. با هدفمندتر شدن، به زمان افراد باهوش احترام بیشتری می‌گذارم، زیرا زمان بسیار ارزشمند است. بسیاری از افراد باهوش، وقتی صرفاً سراغ آن‌ها بروید و بگویید دوست دارم با شما ملاقات داشته باشم یا صحبت کنم، پاسخ مثبت نمی‌دهند. من هزاران ایمیل از افرادی دریافت کرده‌ام که می‌گویند: «دوست دارم با شما ملاقات داشته باشم و در مورد ایده‌ام با شما صحبت کنم». برای من، مفید بودن از طریق ایده فردی دیگر، بسیار دشوار است؛ اما اگر فردی بخواهد در مورد کارآفرینی آموزش ببیند، خوشبختانه می‌توانم مفید باشم.

 

پیشنهاد شما برای افرادی که می‌خواهند کارآفرین شوند، چیست؟

در این سطح، اولین اقدام مواجهه با دنیای کسب‌وکار و افرادی است که کار انجام می‌دهند. این کار را با مفید جلوه دادن خود نزد افراد، تا حد امکان انجام دهید. در عمل، بگویید: «چگونه می‌توانم به بهترین شکل برای شما خدمت‌رسانی کنم؟» به نظر من، این کار در دبیرستان بسیار سخت است؛ زیرا قوانین زیادی وجود دارند که کار نوجوانان را محدود می‌کنند و این مسئله بسیار ناراحت‌کننده است؛ چرا که برای کارآموز بودن باید 18 ساله باشید و این واقعاً بد است. به همین خاطر، من می‌خواهم به نوجوانان کمک کنم. درست مانند افرادی که در سنین کمتر به من کمک کردند. البته مسائل قانونی در مورد کار با افراد زیر هجده سال وجود دارد.

بنابراین، به نظر من اگر بتوانید سخت‌کوشی به خرج دهید و فرصتی را پیدا کنید که در آن به شما اجازه یادگیری بدهند و بتوانید در محیط کاری قرار بگیرید، راه زیادی را پیش رفته‌اید. می‌توانید نسبت به همتایان خود مقایسه کنید که احتمالاً در سال دوم یا سوم دانشگاه، تازه به فکر یافتن کار هستند. اگر پیش از این در دنیای کسب‌وکار باشید و با سازوکار آن آشنا شده باشید، چهار تا پنج سال از آن‌ها پیشی گرفته‌اید.

در مجموع، چیزهایی که «ایوان اشپیگل» را به‌عنوان یک کارآفرین موفق مطرح نموده، از قرار زیر است:

«درخواست از افراد باهوش برای شغل، حضور در دانشگاه استنفورد و دره سیلیکون، شروع با یک مفهوم ساده، خدمت‌رسانی به مشتری، کنجکاو بودن و زود بیدار شدن».

 

مرجع: «Entrepreneurs Handbook»

هنوز نظری وارد نشده است!

نظر خود را ارسال نمایید

پست الکترونیکی شما انتشار پیدا نمی کند.